امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

بهانه زندگی ما.....

شیرین کاریای من

کارایی که من بلدم: الووو کی بود؟ این جا هم داشتم با مامانم می رفتم دد.... این جا رو ببنید ... شیطنت در این حد... خودم رفتم این بالا و بالاترین نقطه خونه رو فتح کردم بدون کمک کسی... این جا بنده تا نردبان رو دیدم رفتم بالا. خیلی کیف داد چون من بالا رو خیلی دوست دارم هر چه بالاتر بهتر..   کمک به بابا در امر خانه تکانی....   ...
7 فروردين 1393

تولد یک سالگی

پسر قشنگ و عزیزم تو را از ته دلم دوست میدارم. تولد یک سالگیت مبارک مامانی... امسال برات 2 تا تولد گرفتیم و خیلی خوش گذشت بهمون. 2 تا تولد به فاصله یک هفته. یکی بره خاله ها و دایی و یکی هم بره عمه ها عزیزکم... یه کم سخت بود ولی چون خونمون کوچولو بود مجبور شدیم جداگونه برات تولد بگیریم عزیزم... حالا بعدا برات عکساشم میذارم جیگر دلم.     اینم عکسم با پسر عمه ها و دختر عمه که به تولدم تشریف اوردن. در کل تولدم خیلی ساده برگذار شد چون مامان تصمیم داشت وقتی من بزرگ تر شدم و متوجه همه چی بودم یه تولد خوب بگیره برام. ...
26 آذر 1392

تاتی کردن امیر علی

امیر علی جیگر مامان در 10 ماه و نیمگی راه افتاد.  دیگه برام از این ور اتاق تا اون ور اتاق تاتی میکنه و میره پسرم و دل من و باباشو میبره.... پسرم راه افتادنت مبارک... . .   ...
26 مرداد 1392

اولین مسافرت به چابکسر ویلای عمه جان

مامانی بالاخره در تاریخ 14 و 15 خرداد به مسافرته دو روزه ای رفتیم که خیلی با مسافرت های قبلی برای من فرق می کرد.... مسافرت با شما یکمی برای من سخت بود خوابت و خوراکت بهم خورده بود و تو ماشین هم به راحتی نمی تونستی مثل ما طاقت بیاری و داخل صندلیتم زیاد نمیشتی و همش می خواستی توی بغل من باشی که موقع رفتنی انقدر تو بغل من بودی کمر درد گرفته بودم ولی دیگه موقع برگشتن ساعت خوابت بود و خوابت کردم تا راحت تر برگردیم..... اونجا هم یک بار رفتیم به شهربازیشون و یک بار کوچولو هم دریا و برگشتیم.... ولی به هر حال بعد از مدتهای طولانی با هم رفتیم به مسافرت و به پسر کوچولوی من خوش گذشت و حال و هواش عوض شد.... ...
26 مرداد 1392

دندون در آوردن

پسرم بالاخره دندون خوشگلت در تاریخ 14 خرداد یعنی وقتی تو 9 ماه و 23 روزگی در اومد که البته چون دیر این اتفاق افتاد دندون های بالا و پیینت دارن با هم در میان یعنی 4 تایی با هم .....
18 خرداد 1392

8 ماه و نیمگی

مامانی جونم امیدوارم بعدا نگی چه مامان تنبلی داشتم باور کن خیلی به ندرت وقت میکنم بیام و برات از این مطالب بذارم تو وبلاگت.   بذار کارایی رو که الان بلدی بنویسم تا بعدا یادم نرفته:   تو از خیلی قبل که یاد گرفتی بشینی فککنم از یه ماه پیش قشنگ خودت میشستی دیگه عزیزم. الانم که 8 ماه و نیمته خیلی وروجک شدی و دوست داری یه جا رو بگیری و وایسی . مبل و دیوار و هر لبه ای رو بگیری و وایسی و به همه چی فوضولی کنی جیگر دلم.   چهار دست و پا انقدر قشنگ میری که نگو...از فوضولی هات یه کمی فیلم گرفتم خیلی بامزه شدی. کلا همش من دارم قربونت میرم ولی یه جاهایی هم سختم میشه و اون این که همش باید بشینم کنارت و تکون نخورم تا تو کار خ...
10 خرداد 1392

رفتیم آتلیه

پسرم برات بگم که خیلی تجربه جالبی بود. وقتی وارد اونجا شدیم اولش خیلی غریبی می کردی ولی یه کم که گذشت خاله ای که اونجا بود همچین تو رو می خندوند که من باورم نمیشد تویی.. ماشاله خیلی وارد بود . و بعدم کلی عکسای خوشگل گرفتی و اومدی. من هم اولش که رفتیم خیلی نمخواستم همون در حد 7 یا 8 تا عکس اما انقدر عکسات قشنگ شدن که 28 تا ازشون گرفتیم. امیدوارم بعدا ببینی و خوشت بیاد مامان. اینم یکی از عکسایی که اونجا انداختی:             ...
10 خرداد 1392