امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

بهانه زندگی ما.....

امیرعلی در لباس حیوانات

اگه من آبی بودم  آسمون نمیشدم رنگ دریا میشدم  یه دونه هشت پا میشدم مامانم هشت تا جوراب میخرید برای من هشت تا کفش هم میخرید بابای من برای پاهای من برای دیدن بقیه عکس ها بر روی ادامه مطالب کلیک کنید. اگه من قرمز بودم  رنگ لاک خانوما نمیشدم نمیرفتم یه گل لاله بشم  دکمه پیراهن خاله بشم میشدم یه کفش دوزک یا پینه دوز کار میکردم شب و روز     اگه من زرد بودم  رنگ موز نمیشدم گل رز نمیشدم جوجه اردک میشدم کواک کواک دوست دارم روی آبا شنا کنم ماهیای قرمز و پیدا کنم   اگه قهوه ای بودم رنگ نارگیل نبودم فندوق و بادوم و آجیل نبودم دوس...
30 آبان 1393

عکس های من در 2 سالگی

امیرعلی و علی _ پسر خاله تولد 2 سالگی امیرعلی این هم تولد من خونه باباجی امیرعلی و پسرعمه ها ( به ترتیب مهدی _ محمدحسین_آرتین )     ...
13 شهريور 1393

19 ماهگیت مبارک

پسرم تو در این سن بودی که کم کم داشتی حرف زدن را می آموختی و هر آنچه که ما میگوییم را سعی می کنی تکرار کنی ...... بابا اومد،بابا کو؟ ،باباجی، مانا،مامجون،شه شه،دد،موس،خاله، ییحانه،دایی،قیچی، 1/1/93 ...
31 فروردين 1393

اولین کلماتی که به زبان آوردم

اولین کلماتی که به زبان آوردم عبارت بودند از: چی بود؟ کی بود؟ البته مدتی بعد کلمات دیگری مانند ماما و بابا رو نیز یاد گرفتم. چون من یک انسان بسیار کنجکاو و دقیقی هستم باید این دو جمله رو خیلی زود یاد می گرفتم تا بهتر سر از همه چی در بیاورم. اما الان که 1 سال و 3 ماه دارم میتونم بگم دد یعنی منو ببرین بیرون و انقدر جیغ و داد میکنم میگم دد تا یکی منو ببره از خونه بیرون مخصوصا که اگه لباس بیرون تن کسی ببینم که دیگه واویلا...   بعد به به هم بلدم . توپ رو میگم پ . جی جی . جوجو. آب هم آ .   یاد گرفتم چشمم کجاست . گوشم کجاست . دستم کجاست . پایم کجاست.   تلفن رو برمی دارم و میذارم رو گوشم و میگم الو.ال...
31 فروردين 1393

شیرین کاریای من

کارایی که من بلدم: الووو کی بود؟ این جا هم داشتم با مامانم می رفتم دد.... این جا رو ببنید ... شیطنت در این حد... خودم رفتم این بالا و بالاترین نقطه خونه رو فتح کردم بدون کمک کسی... این جا بنده تا نردبان رو دیدم رفتم بالا. خیلی کیف داد چون من بالا رو خیلی دوست دارم هر چه بالاتر بهتر..   کمک به بابا در امر خانه تکانی....   ...
7 فروردين 1393

تولد یک سالگی

پسر قشنگ و عزیزم تو را از ته دلم دوست میدارم. تولد یک سالگیت مبارک مامانی... امسال برات 2 تا تولد گرفتیم و خیلی خوش گذشت بهمون. 2 تا تولد به فاصله یک هفته. یکی بره خاله ها و دایی و یکی هم بره عمه ها عزیزکم... یه کم سخت بود ولی چون خونمون کوچولو بود مجبور شدیم جداگونه برات تولد بگیریم عزیزم... حالا بعدا برات عکساشم میذارم جیگر دلم.     اینم عکسم با پسر عمه ها و دختر عمه که به تولدم تشریف اوردن. در کل تولدم خیلی ساده برگذار شد چون مامان تصمیم داشت وقتی من بزرگ تر شدم و متوجه همه چی بودم یه تولد خوب بگیره برام. ...
26 آذر 1392