روروئک
مامان ببین چه کوچولویی و تو روروئکت گم شدی عزیزم....تقریبا 4ماهته اینجا و هنوز زوده بره تو روروئک گذاشتنت.... ...
نویسنده :
مامان
20:31
داشتم دق می کردم
مامانی امروز که 5 ماه و 4 روزت بود یه اتفاق بد افتاد گذاشته بودمت رو تخته خودمون کههههههه البته خیلی از لبه تخت فاصله داشتی ها امااااا چه کنم که وروجک شدی دیگه رفتم لباسی که دستم بود رو اتاق بغل آویزون کنم که 1 دقیقه هم نشد اما برگشتم دیدم تو غلت زدی و یه کمم خودتو به جلو کشوندی و .......... افتادی داشتم از ناراحتی سکته میکردم ولی چیز خاصی نشد بابا جون دکترتم گفت چیزی نیستش و من یه کم خیالم راحت شد ولی دیگه با خودم قرار گذاشتم شیش چشمی مواظبت باشم و از خدای بزرگم خواستم تا همون طوری که تو رو به من داد همون طوری هم مراقب سلامتیت باشه ...
نویسنده :
مامان
19:50
دست گرفتن اشیا و خارش لثه ها
پسر قشنگم تو حدودا 4 ماهه بودی که می تونستی یک شئ رو تو دستت بگیری البته برای مدت کوتاه ... تو همین سن هم بودی که لثه هات به خارش افتاد و تو با تو دهن کردن چیزی آرام می شدی.... ...
نویسنده :
مامان
16:06
غلت خوردن در سن 3/5 ماهگی
امیرعلی عزیزم تو در سن 3/5 ماهگی شروع به غلت زدن کردی و این به این معنی بود که دیگر نمیشد تو را به حال خودت تنها رها کرد... این عکس را من موقعی از تو گرفتم که فقط چند ثانیه حواسم جای دیگری بود و متوجه تو نبودم و خدا رحم کرد که نرده های تختت پایین نبود... ...
نویسنده :
مامان
14:00
زمان تولد در تاریخ 20 / 5 / 91
جیگرم ، عزیز دلم یادم رفت عکس از زمان تولدت تو بیمارستان پیامبران برات تو وبلاگت بذارم. اینم بگم که تو 10 روز زودتر به دنیا اومدی و درست مصادف شد با شب شهادت حضرت علی (شب قدر ) و دیگه این که 5 روز هم قبل از سالگرد ازدواج من و بابا شد..... به همین خاطر بود که تو اسمت رو هم با خودت آوردی و من دیگه دلم نیومد اسمت رو چیز دیگه ای به جز امیرعلی بگذارم..... ...
نویسنده :
مامان
13:51
3 ماهگی
سلام مامانی . این عکس مال وقتیه که تو سه ماهی هنوز 3 ماهت تموم نشده... ...
نویسنده :
مامان
18:03
فیگورهای امیرعلی
خداحافظ آقاجونم....
چه لحطات سختی رو گذروندم. چقدر سخت است که آدم ذره ذره بدتر شدن بیماری عزیزترین شو ببینه و نتمونه کاری کنه. خدایا من میدونم که جای این مرد آسمانی الان که از پیش ما رفته کنار تو عالیست اما از تو میخواهم که به ما هم صبر بدهی تا فقدانش را در کنارمان تاب بیاوریم و تحمل کنیم. پدربزرگ عزیزم خداحافظ. من که جز خوبی و مظلومیت از تو هیچ خاطره های بیاد ندارم و امیدوارم خداوند تو را در آن دنیا قرین رحمت کند. ...
نویسنده :
مامان
12:54
بدون عنوان
ای کاش می دانستی که چقدر تو را دوست دارم پسرم..... ای کاش می دانستی که چقدر در قلب من جا داری عزیزم....... ای کاش می دانستی از لحظه ای که آمدی شدی تمام زندگی من و دیگر زندگی برایم بی تو معنایی ندارد... نمیدانم چطور و با چه زبانی باید خدا را شاکر باشم که تو را در دامن من قرار داد........ خدایا بی نهایت تو را سپاسگذارم که طعم مادر شدن را به من چشاندی........ ...
نویسنده :
مامان
12:56